هنر یعنی ارتباط میان انسان ها
![](http://artfestival.ir//upload/P131E82CA.jpg)
زمانی که معیار اصلی محتوا باشد آیا جامعه شناس برای ادراک اثر اسلامی لزوما باید از تمام اعتقادات اسلامی مطلع باشد؟ اینطور نیست و این کار مخاطب اسلامی است که آن را تشخیص دهد و این نکته اهمیت مرحله سوم را که همان مرحله دریافت است می رساند.
یکی از دغدغه های امروز در مورد جامعه شناسی هنر، بحث تعریف هنر است و من قصد دارم در این جلسه به تعریف هنر از نگاه جامعه شناسانه و به طور کلی رویکرد جامعه شناختی به هنر بپردازم. در واقع سوال اصلی ذهن ما اینست که هنر اسلامی از نگاه جامعه شناسان چگونه است؟ و به طور کلی هنر چیست؟
فلاسفه اصولا به مباحث زیبایی شناختی و هنر بسیار اهمیت داده اند و نگاه فلسفی به هنر جایگاه خاص و ویژه ای دارد. حتی بسیاری از تعاریف و دیدگاه ها در عالم نظریات و فلسفه مشکل گشا بوده اند. اما آنها متاسفانه از نظر کاربردی چندان به درد جامعه شناسان نخورده اند. دلیل آن اینست که فلسفه در مورد ماهیت و ذات هنر صحبت می کند و به طور کلی به چیستی هنر می پردازد و مباحث آن در عالم نظریات است و از مفاهیم بالاتر نیست. در حالی که جامعه شناس با خود هنر و اثر هنری سر و کار دارد. از اینجا در میابیم که میان تعریف هنر از نظر فلسفی و تعریف هنر از نظر جامعه شناختی تفاوت اساسی و بسیار است.
آنچه که تا کنون توسط اندیشمندان به هنر اسلامی تعبیر شده است بیشتر ماهیت و ذات هنر است و از بیان ویژگی ها و خصوصیاتی که در عمل برای جامعه شناسان، تشخیص هنر اسلامی را از هنر غیراسلامی ممکن می سازد طفره رفته است. از اینرو جامعه شناس نمی تواند با دستاویز قرار دادن یک تعریف فلسفی، هنر اسلامی را درک کند.
ولی آنجا که جامعه شناس با موارد ملموس و محسوس سر و کار دارد و نیاز به ارائه یک تعریف دارد تا توسط آن بتواند هنر اسلامی را از غیر اسلامی باز بشناسد برای انجام بررسی های جامعه شناسانه بر روی جوامع مسلمانان ضروری است که ما این تعریف را داشته باشیم.
مشکل اساسی اینجاست که هنر حتی در شکل فلسفی اش هر گز طوری تعریف نشده است که مورد قبول و اتفاق همگان باشد. اگر چه تعاریف زیادی برایش ارائه داده اند ولی هیچ کدام از آن تعاریف مورد قبول همگان نبوده است. به طریق اولی تعریف هنر اسلامی دشواری مضاعفی را در پی دارد. تعریف جامعه شناسانه هنر هم یک تعریف مصداقی است و نه صرفا مفهومی؛ به این معنا که به ماهیت و ذات چندان اهمیتی نمی دهد و بیشتر بر مصادیق تکیه دارد.
این تعریف جامعه شناسانه هنر هنوز برای پذیرفته شدن نیازمند پشتیبانی نظری و استدلالی است. در تعریف هنر اسلامی ما از نظر مشروعیت دچار مشکل هستیم. در حوزه هنر بطور کلی تعاریف در سه دسته طبقه بندی شده است. این تقسیم بندی را در کتاب کروچه با عنوان «کلیات زیباشناسی» و در قسمت مقدمه مترجم می بینم. این طبقه بندی سه قسمت است: ۱. تعاریف عینی و بیرونی، ۲. تعاریف ذهنی و درونی، ۳. تعاریف عینی - ذهنی که البته مورد سوم هم جنبه بیرونی و هم جنبه درونی دارد. همچنین استاد محمد تقی جعفری نیز در کتاب خود این طبقه بندی را البته با الفاظ متفاوت مطرح کرده است و آن سه دسته را این گونه نام می نهد: ۱. نظریه های برون ذاتی، ۲. نظریه های درون ذاتی، ۳. نظریه های دوقطبی.
صاحبان نظریه های عینی عقیده دارند که زیبایی یکی از صفات عینی موجودات است و در عالم خارج وجود دارد که ذهن انسان به کمک قواعد معینی آنرا درک می کند. بنابرین زیبایی همانند بسیاری معلومات دیگر که انسان آنها را درک می کند خارج از ذهن ما و در عالم خارج وجود دارند. اما صاحبان نظریه های ذهنی برعکس معتقدند که زیبایی چیزی نیست که در عالم خارج وجود داشته باشد. آنچه در عالم خارج است بالنفسه نه زیبا است و نه زشت. بلکه زیبایی کیفییتی است که ذهن انسان در برابر بعضی محسوسات از خود ارایه می دهد و این ذهن خلاق انسان است که زیبایی را به بعضی از عناصری که در عالم خارج موجود است نسبت می دهد و در یک کلام زیبایی فعالیت روحی صاحب حس است و نه صفت شئی خارجی و محسوس. البته این نظر کروچه است.
نظریه سوم که نظریه های عینی- ذهنی است سعی دارد که هر دو اینها را شامل شود. به این معنا که بگوید زیبایی علاوه بر اینکه فعالیت روحی است در طبیعت هم یافت می شود.
اریک نیوتون که از سردمداران این نظریه است کار هنرمند را زدن پرده از روی زیبایی های طبیعت می داند. به عقیده او هنرمند همانطور زیبایی را نمی آفریند که دانشمند حقیقت را خلق نمی کند و بدین صورت نظریه کروچه را رد می کند. او می گوید هم دانشمند و هم هنرمند تنها با مطالعه روابط هستی است که می توانند علم و هنر را بشناسند و طرحی نو و روشن را به نمایش گذارند. هر دو در پی ادراک جهان هستند. یکی به کمک عقل، دیگری به مدد عاطفه و خیال خود به این مهم می پردازد. اینجا به نظریه اریک نیوتون هم اشاره می شود و آن اینست که اگر چه شناخت زیبایی از کیفیت صاحب حس نشات می گیرد ولی آن کیفیت در برابر همه اشیاء و اجسامی که در خارج وجود دارد به جنبش در نمی آید و متاثر نمی شود. بنابراین در می یابیم که این کیفیت در عالم حقیقت هم وجود دارد و در برابر پدیده های زیباست که نظر انسان جلب می شود. این تعاریف فقط در سطح فلسفی هستند و در عمل به جامه شناسان یاری چندانی نمی رساند. این تعاریف می توانند مفهوم ذات و چیستی هنر را برای ما آشکار سازند. ما به تعریفی نیاز داریم تا ما را به مصادیق نزدیک کند و نه صرفا به ماهیت و ذات بپردازد. البته تعریف ماهیتی می تواند نقطه شروع برای رسیدن به تعریف مصداقی باشد و ما را به مصادیق رهنمون سازد.
چند نظریه پرداز را که در حوزه جامعه شناسی هنر به تعریف هنر پرداخته اند مورد بحث قرار می دهیم. لئو تولستوی در کتاب «هنر چیست» خود می گوید: «در دوره های مختلف اجتماعی، معنای هنر برای انسان ها متفاوت است» و مثالهایی هم در این زمینه می آورد. یک نمونه آن مثالها اینست که در قرون وسطی و قبل از آن، هنر یک جور بیان عواطف دینی و تعیین کننده هنر خوب و بد بوده است. ولی بعد از تحولات تاریخی و رنسانس معنای جدیدی یافت و در این دوره هنر را چیزی می دانسته اند که میتوانسته است حس زیبایی شناختی انسان را ارضا کند و ارتباطی به مسائل دینی ندارد. او سپس هر دو این تعاریف را دارای ناقص می داند و می گوید: «هر کدام مربوط به یک دوره تاریخی است و در همه زمان ها مصداق ندارد"
تولستوی می گوید هنر یعنی ارتباط میان انسان ها و وسیله ارتباطی جوامع بشری به شمار می آید. زمینه ورود جامعه شناسانه به هنر نیز همین تعریف هاست که البته در زمان ها و دوره های خاص متفاوت است و چیز ثابت و یکسانی نیست.
نظریه پردازانی که رسما جامعه شناسان هنر هستند همین مساله را تاکید می کنند؛ مثلا جانت ورلد که سه کتاب در حوزه جامعه شناسی هنر نوشته است. یکی از همین کتاب ها که «تولید اجتماعی هنر» نام دارد به فارسی ترجمه شده است ولی دو کتاب دیگر ترجمه نشده اند.
او در کتاب تولید اجتماعی هنر راجع به این موضوع فقط یک جمله می گوید که منظور من از کلمه هنر یک کلمه عام است که شامل نقاشی، موسیقی، تئاتر و سایر محصولات فرهنگی می شود. او با ارئه تعریفی که در اصل مقداری مصداق به شمار می آید و نه تعریف، می خواهد به این نکته اشاره کند که اصولا نمی توان تعریفی از هنر ارائه کرد که بر روی آن اجماع باشد و تلاش برای این کار بیهوده است. به عقیده جانت ورلد، این سوال که هنر چیست در واقع اینست که چه چیزی توسط جامعه و مخصوصا برخی افراد کلیدی معین بعنوان هنر تلقی می شود؟
جانت ورلد از آنجایی که تعریف هنر را وابسته به شرایط اجتماعی می داند و از آنجا که شرایط اجتماعی در طول زمان و عرض جغرافیایی متغیرند معتقد است که تعریف هنر هم امری ثابت نیست. خود این حرف هم تحلیلی جامعه شناسانه است که در واقع به نوعی ضرورت تعریف ماهیتی را نفی می کند و به مصادیق می پردازد.
نظریه پرداز دیگری که به این موضوع پرداخته ویکتوریا الکساندر است. او کتاب «جامعه شناسی هنرهای زیبا و عوام پسند» را به تحریر درآورده است و در ابتدای کتاب اعلام می کند که من تعریفی رسمی از هنر نخواهم داشت. چرا؟ زیرا عملا ممکن نیست که هنر را در عبارات انتزاعی گنجاند و آنچه که هنر است حتی در وسیع ترین حالت به صورت اجتماعی تعریف شده است و همین محل بسیاری از تناقض هاست. او سعی می کند خصوصیات و ویژگیهایی را به آثار هنری نسبت دهد. به عنوان مثال می گوید که آثار هنری محصول ذهن خلاق انسان است که قابل شنیدن، دیدن و لمس کردن هستند. با توجه به همین نکات است که او معتقد به فیزیکی و ملموس بودن آثار هنری است. او می گوید هنر به قصد لذت انسان خلق می شود؛ این لذت می تواند مادی یا معنوی باشد که البته تولستوی هم بر همین عقیده است.
الکساندر هنر را یک شکل بیانی می داند که وقتی با زندگی مرتبط می شود روایت یا تصویری از زندگی را منتقل می کند. نهایتا آن عامل اصلی را که برای جامعه شناس ملاک تشخیص هنر از غیر هنر است زمینه آن اثر و جایی که آن اثر عرضه می شود می داند و در این زمینه مثالی جالب ذکر می کند. اگر در دانشکده علوم هنری دانشجویان با هم در حیاط باشند و یکی از آنها به درآوردن ادا و اطوار بپردازد، کسانی که از بیرون این ماجرا را مشاهده می کنند تصور می کنند که او در حال اجرای نقش است و به تمرین تئاتر می پردازد؛ چرا که آنجا دانشکده هنر است. حال اگر همین فرد در خیابان همین کار را انجام دهد ممکنست این تصور پیش آید که او دیوانه است یا اگر همین کارها بر روی صحنه تئاتر انجام پذیرد، برایش کف می زنند و تشویقش می کنند. بنابراین اینکه هنر کجا عرضه شود بسیار مهم است و نکته مهمی است که الکساندر به آن اشاره نموده است. به نظر او آنچه که در موزه و تئاتر هنر محسوب می شود ممکن است در جاهای دیگر تنها رفتارهایی نابهنجار و عجیب و غریب به شمار آید.
وقتی گروه های اجتماعی متفاوت محصول بیانی واحدی را مشاهد کنند ممکن است در هنر بودن یا نبودن آن اختلاف داشته باشند. او پس از این توضیحات، خود نیز به تعریف هنر قانع نمی شود و برای جبران این نقیصه به طرح جدولی می پردازد که شامل سه قسمت است:
دریک طرف این جدول هنرها را لیست می کند و در طرف دیگر آنچه را هنر نیست جای می دهد و قسمت سوم را نیز شامل مواردی می داند که بر روی آنها اختلاف نظر است. به عبارت دیگر عده ای آنها را هنر و عده ای دیگر غیر هنر می دانند.
او در حقیقت با این عمل خود نشان می دهد که تمایلی برای طرح یک تعریف کلی از هنر ندارد و ترجیح می دهد که با مشخص کردن مصادیق و غیر آن، مسیر خود را برای مطالعه هنر هموار سازد. در تکمیل این فرضیه ها باید گفت در فرایند آفرینش هنری می توان سه مرحله را به وضوح مشاهده کرد:
1-مرحله اول کشف و شهود است؛ یعنی مرحله ای که انسان با ارتباط بی واسطه ای که با جهان هستی دارد و همچنین از طریق تجربیات خود به کشف حقیقت ها نائل می شود. به نظر من هر شخصی در مرحله ای از زندگی خود به این احساس دست می یابد.
2-مرحله دوم مرحله بیان است و این است که ما آنچه را که به شیوه شهودی کشف کرده ایم با استفاده از رموز و قرار دادهای شناخته شده هنری و زیبایی شناختی در قالب بیان درآوردیم در واقع بصورت موسیقی، شعر و یا هر اثر هنری دیگری در آوردیم. از نظر فلاسفه اینجا اثر هنری به وجود می آید اما از نظر جامعه شناس هنوز مرحله دیگری باقی مانده است که بدون آن خلق آثار هنری ممکن نیست.
3-اثر هنری زمانی بوجود می آید و تکمیل می شود که به دست مخاطب برسد. این در حوزه جامعه شناسی یک اعتقاد است که آثار هنری هنگام مصرف کامل می شوند و تغیر می یابند. مثلا اگر ما یک اثری را به فردی پیشنهاد کنیم او تنها این اثر را دریافت نمی کند، بلکه آنرا به همراه احساساتی که به او انتقال داده ایم درک می کند. اگر ما امروزه در مورد شکسپیر چیزی می خوانیم تنها همان اثر اولیه او نیست، بلکه به مرور زمان نظریات و معانی جدیدی هم به آن اضافه شده است.
مرحله دریافت، خود بخشی از مرحله تولید هنر است اگر نه به عنوان شکل اما حتما به عنوان محتوا اینگونه است. تا زمانی که فردی اثری را از مرحله شهود به مرحله بیان می رساند ولی به دست مصرف کننده نرسد از نظر جامعه شناسی اثر بوجود نیامده است؛ چنانکه بسیاری افراد هستند که مثلا شعری می سرایند ولی این شعر به دست کسی نمی رسد و از بین می رود.
با توجه به مراحل سه گانه ذکر شده می توان گفت که از دیدگاه جامعه شناسانه مرحله ای که امکان تمیز آثار هنری را از آثار غیرهنری به جامعه شناس می دهد، مرحله دریافت است.
در این مرحله است که جامعه شناس به وجود آثار هنری پی می برد و می تواند به شناخت بهتری از آنها دست یابد.
در جمع بندی بحث تعریف جامعه شناسانه هنر می توان گفت که همه آن تعاریف به ویژگی اجتماعی هنر اشاره دارند و در مجموع بر عبارت موارد بکر صحه می گذارند که می گویند «هنر آن چیزی است که در جامعه، شناخته شده است و یک تعریف ثابت و دائمی ندارد.» این تعریف برای جامعه شناسان، نقطه شروعی به حساب می آید و آنها در مطالعات بعدی خود با معیارهایی نظیر ماندگاری، بین آثار هنری تفاوت قائل می شوند. در مورد هنر دینی و اسلامی بحث، اندکی تفاوت می کند.
در جامعه شناسی یک نکته مهم، عدم قضاوت ارزشی درباره مضامین است و ما نباید قضاوت ارزشی داشته باشیم و بگوییم هنر آنست که ما را به سمت تعالی پیش برد، بلکه باید بگوییم هنر چه کارکردها و چه خصوصیاتی دارد. در صورتی که در هنر اسلامی نمی توان قضاوت ارزشی را کنار نهاد؛ زیرا همان که می گوییم دینی یا اسلامی، از ارزشها سخن گفته ایم.
در اینجا قضاوت ارزشی خود بخشی از تعریف هنر آنست و جامعه شناس تمایلی به پنهان ساختن آن ندارد. به همین دلیل به نظر می رسد تعریف جامعه شناسانه از هنر اسلامی و دینی با تعریف جامعه شناسانه از هنر به طور کلی تفاوت دارد. این تفاوت به لحاظ تعریف است در حالی که از لحاظ مبنای تعریف یکی هستند و این هنر در مرحله دریافت شناخته می شود.
اعظم راو راد جامعه شناس
یادداشت روز
وجود دبیرخانه دائمی جشنواره تولیدات مراکز استانی ضروری است
برای برپایی کیفیتر جشنواره صرفا تعداد شمارگان آن، ارتقای کیفی به جشنواره نمیدهد، بلکه در جهت پیشرفت دوره به دوره آن، باید دبیرخانهای مرکزی بهصورت دائمی تشکیل و در فاصله برپایی دورههای مختلف جشنواره بهطور فعالتری عمل کنند. تشکیل دبیرخانه دائمی و برگزاری کارگاههای توجیهی ویژه هنرمندان موجب برقراری ارتباط مستحکم بین هنرمندان با جشنواره و تبیین اهداف برای آنان میشود تا با توجیه درست بتوانند آثاری متناسب با اهداف جشنواره تولید و از ارسال آثار آرشیوی پرهیز کنند.
بسیاری از از آثار راهیافته به چنین جشنوارههایی معمولا آرشیوی بوده و بعضی از آنها به جشنوارههای مختلف راه یافتهاند، درحالی که میتوان با ایجاد دبیرخانه دائمی و فعال به سیاستگذاری و توجیه هنرمندان پرداخته و تولیدات فاخری متناسب با موضوع و اهداف برگزارکنندگان جشنواره اقدام کرد. هدف از برپایی این جشنوارهها کمک به ارتقای سطح خلاقیت و اندیشه هنرمندان جوان است تا بتوانند با خلق آثار محکم و متناسب با موضوع جشنواره، هنرآفرینی کنند. تداوم جشنواره باعث ایجاد انگیزه بیشتر در جامعه جوان هنرمندان خواهد شد و آنان را وادار میکند که به موضوعات مطرح شده در جشنواره عمیقتر فکر کنند و از نگاه هنری اثر خلق کنند.
تناسب آثار با ماموریتهای محوری حوزه هنری از جمله دفاع مقدس، انقلاب اسلامی، خانواده و بیداری اسلامی از مهمترین ملاکها در این زمینه است. این آثار متناسب با این سیاستها و از بعد مسائل فنی، هنری و زیباییشناسی ارزیابی و داوری میشوند. قزوین از دیرباز در زمینه هنرهای تجسمی از جایگاه ممتازی برخوردار بوده است و بهواسطه همین ویژگی برجسته، شایستگی و استحقاق این را دارد که دبیرخانه بخش تجسمی تولیدات مراکز استانها را از صفر تا صد بر عهده داشته باشد.
کشف استعدادهای جوان و هدایت آنها مهمترین رسالت جشنوارههای هنری است. اگر برپایی این جشنوارهها صرفا برای برگزاری باشد، بیشتر بهمنزله یک کار نمایشی است، اما اگر بهصورت کیفیتر و دائمیتر باشد، میتوان استعدادهای زیادی را در تمام حوزههای مختلف شناسایی و به رشد کمی و کیفی آنها کمک کرد.
تولیدات مراکز استان
- راه یابی 50 اثر تجسمی از قزوین به چهارمین جشنواره آثار و تولیدات
- حضور فعال هنرمندان رشته خوشنویسی حوزه هنری استان اصفهان در جشنواره تولیدات
- حضور دو نقاش مشهدی در جشنواره تولیدات استاني
- راهیابی آثار هنرمندان خوشنویس حوزه هنری خراسان رضوی به جشنواره تولیدات
- حضور 55 اثر از آثار هنرمندان حوزه هنری خراسان رضوی در بخش تجسمی جشنواره تولیدات
مصاحبه و گفتگو
- تولیدات دفاتر ادبیات پایداری منبع الهامی برای آفرینشهای هنری در رشتههای دیگر
- همّ و غمّ حوزههنری رونقبخشیدن به تولید است
- ادبیات پایداری، تاریخ پیش روی ما را تغذیه میکند
- آثار تولید شده در جشنواره تولیدات منطبق با سیاستهای حوزه هنری باشد
- ارزیابی و انتقاد از آثار باعث رشد و تولید بهتر آن خواهد شد